مشنو ای دوست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده ست تو را بر منش انکاری هست
نه من خام طمع عشق تو می ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟
جان و سر را نتوان گفت که: مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه من مستم، در دور تو هشیاری هست؟!
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست
سعدی
تاریخ : یکشنبه 90/1/21 | 5:19 عصر | نویسنده : رضا | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.